در ادامهٔ قسمت اول مصاحبه با جناب آقای حمید سعیدبخش، سؤالات دیگری را حول تربیت بازیمحور، ویژگیهای مربی این رویکرد و کارهای در حال انجام سازمان برای گفتمانسازی این روش تربیتی پرسیدیم. اگر هنوز قسمت اول این مصاحبه را نخواندهاید، بهتر است ابتدا آن را مطالعه کنید و سپس تا پایان این مقاله همراه شوید.
فهرست:
- در رویکرد بازیمحور، مربی از چه طریقی متوجه شود که کودک به اهداف تربیتی بازی دست یافته است؟
- آیا مربی میتواند موضوع فعالیت را به بچهها بگوید یا منع شده و مصداق آموزش است؟
- چرا در ادبیات سازمانی به واژهٔ کودکستان تأکید میشود؟
چرا دورهٔ کودکی را از ۰ تا ۷ سال در نظر میگیریم؟ - آیا ما به هیچ وجه، آمادگی کودک را برای ورود به دبستان، به رسمیت نمیشناسیم؟
- تفاوت تقسیمبندی دورههای پیشدبستانی و کودکستان در چیست؟
سازمان برای دو دورهٔ کودکی چه سیاستی را در پیش گرفته است؟ - آیا در دورهٔ کودکی، آموزش الفبا و اعداد و اشکال هم به کلی منع میشود؟
- آیا آموزش قرآن هم حکم آموزش الفبا و اعداد و اشکال را دارد؟
- فعالیتهایی مثل داستانخوانی و کتابخوانی کمی از فضای بازیمحور دور میشوند و هدفمندی در آنها پررنگ میشود. اینها در کدام بخش نظام تربیتی بازیمحور قرار میگیرند؟
- چه زمانی میتوانیم انتظار داشته باشیم رویکرد بازیمحور در کودکستانها جاری شده باشد؟
- سازمان ملی تعلیموتربیت کودک، برای پیشبرد و فرهنگسازی رویکرد بازیمحور چه کارهایی انجام داده است؟
- با توجه به اهمیت رویکرد بازیمحور در تربیت، چه توصیههایی برای والدین و مربیان دارید؟
در رویکرد بازیمحور، مربی از چه طریقی متوجه شود که کودک به اهداف تربیتی بازی دست یافته است؟
از طریق تعاملی که در کودک مشاهده میکند. برای مثال میبیند که این فعالیت در سطح کودک یا آگاهانه نیست یا هرچیزی که نشان دهد کودک فعالیت را نفهمیده است. پس یا مربی خوب نگفته یا در ابزار مشکل داشته است.
در فعالیت بازیمحور، چند مسئله با هم لحاظ میشود:
- آزادی عمل
- حفظ کرامت
- تفاوتهای فردی
- آموزش با بستر لذتبخش
- اعتماد به نفس و شرایط ایمنی که فرد میتواند در آن احساس خودبودن داشته باشد.
- رجوع به خویشتن
وقتی مربی حضور پررنگی دارد، من به عنوان متربی خودم نیستم؛ بلکه آن چیزی هستم که شما میخواهی. این جداشدن از خویشتن، انسان را در طولانیمدت یا دچار خودبیگانگی میکند یا دچار عقده که دلم میخواست خودم باشم و مربی نگذاشت.
در آسیبهای اجتماعی هر دوی اینها را بهشدت داریم. نوجوانانی را داریم که نمیتوانند با خودشان ارتباط خوبی بگیرند و نوجوانانی که میگویند شما نگذاشتید من خودم باشم. این دو آسیب از آسیبهای مهمی در جامعه است و به سبک آموزش و مدیریت فضای تربیت برمیگردد. جز در قالب یک بازی نمیشود همه ویژگیهای خوب و لازم تربیت را جمع کرد.
آیا مربی میتواند موضوع فعالیت را به بچهها بگوید یا منع شده و مصداق آموزش است؟
خیر. مربی میتواند بگوید «بچهها نمایش عموزنجیرباف یا کدو قلقلهزن را اجرا کنید». سپس برای دادن آزادی عمل به بچهها، ممکن است بنشیند و با آنها گفتگو کند یا کتاب بخوانند و نمایش بازی کنند. مثلا در نمایش کدو قلقلهزن، میتوان روز بعد از بچهها پرسید «اگر تو جای فلان نقش (نقشی غیر از خودش) بودی چکار میکردی؟» این یک روش و بخشی از ماجرای بازیهای مدیریتشده است و بخش دیگر واقعاً بازیهای آزاد است. مثلاً این که به بچهها بگوییم در این زمان مشخص هرکس میتواند تنها یا با دوستش، هر بازیای دوست دارد انجام دهد.
بازیهای آزاد خودش بستری برای ارزیابی کودکان است تا مربی ببیند فعالیتهای قبلی چطور توانسته به توانمندی ابزارهای کودک کمک کند. یعنی ترکیبی از اینها میتواند اهداف تربیتی ما را تحقق ببخشد.
چرا در ادبیات سازمانی به واژهٔ کودکستان تأکید میشود؟
واژه پیش دبستانی و مقطع پیش از دبستان بار معنایی خودشان را دارند. یعنی ما دوگانهٔ دبستان و غیردبستان را مطرح میکنیم. ما نمیخواهیم استقلال دورهٔ کودکستان تحتالشعاع دبستان قرار بگیرد و برای همین نمیخواهیم از واژههای وابسته به دورهٔ دبستان استفاده کنیم. کودکی واقعاً یک دورهٔ مستقل است و بزرگسالی کوچکشده نیست؛ بلکه فرایند و مرحلهای از مراحل حیات انسان است.
ما با مشورتی که با فرهنگستان زبان و ادب فارسی داشتیم، به واژهٔ «کودکستان» رسیدیم. پس از آن، مصوب شد که به جای همهٔ واژههای «خانهٔ کودک»، «مراکز تربیت و نگهداری کودک»، «مهد کودک» و… برای تمام مراکز تربیت رسمی، واژهٔ کودکستان را به کار ببریم.
این دوره را مستقل ببینیم؛ نه دورهای برای ورود به دبستان. نگاه دوم باعث میشود ما بخواهیم در دورهٔ کودکی، آمادگیهای لازم را برای آموزشهای دورهٔ دبستان در کودک ایجاد کنیم که این مطلوب نیست. یعنی دوباره میشود دوره دبستانیزدهشده! همانطوری که دبستان های ما الان دبیرستانیشده شدهاند و قالبهای متوسطه در آنها پیاده شده است. این قالبها نگذاشتند دبستانها دبستان بمانند، رفتارسازی کنند و درواقع ادبستان باشند. اگر بخواهیم کودکستان را به دبستان وصل کنیم، دوباره همین اشتباه در این مقطع هم تکرار میشود و ماهیت آن را بر هم خواهد زد. ما نمیخواهیم این اتفاق بیفتد و میخواهیم دورهٔ کودکی و کودستان، دورهٔ طفولیت باقی بماند.
چرا دورهٔ کودکی را از ۰ تا ۷ سال در نظر میگیریم؟
این تقسیمبندی هم مستند تجربی دارد، هم در تاریخ آموزش و پرورش دیده میشود و هم در ادبیات دینی بروز دارد. گو اینکه لولا و نقطهای است که هر سه این منابع بر سر آن اشتراک داند. در کل تاریخ بشریت، انسانها به تجربهٔ زیسته و نتیجهای رسیدهاند که سن ۶ تا ۷ سالگی نقطه عطفی است که قبل و بعد از آن متفاوت است.
آیا ما به هیچ وجه، آمادگی کودک را برای ورود به دبستان، به رسمیت نمیشناسیم؟
بحث اینجاست که آمادگی از چه نوعی است. ذهنی است یا آمادگی ابزارها و توانمندیهاست؟ اگر آمادگی از نوع دوم است، در فرایندهای بازیمحور ایجاد میشود. شبیه کسی که میخواهد به مسابقهای ورزشی برود و قبلش تمرین میکند. او لازم نیست چیزی بخواند!
آیا آمادگیهای ابزاری از جنس توانمندی و قوای کودک، کاملاً در دبستان استفاده میشود؟
بله. کودک وقتی در پایهٔ اول که خیلی مهم و جدی است وارد میشود، قوهها و ابزارهایش به کار میآید. قوههایی مثل بینایی و شنوایی و تواناییهای ذهنی و حافظهٔ دیداری و شنیداری و دست ورزیها. درواقع هر کدام از این قوا را نداشته باشد، زیرساخت آموزش را ندارد. یعنی وقتی زیربنا ضعیف باشد، روبنا یا همان آموزش نمیتواند قدرت بگیرد.
البته ما در دبستان به حوزهٔ شناختی و ذهنی بسیار میپردازیم و رشد کودک را کاریکاتوری میکنیم. این اشکال سیستم دبستانی ماست. اما اتفاقاً در همین سیستم، برای موفقشدن، باید ابزارهای زیرساخت شناختی و ادراکی و احساسی انسان قوی شود. آدمی که این زیرساختها را دارد، در همین سیستم پراشکال، بهتر عمل میکند.
تفاوت تقسیمبندی دورههای پیشدبستانی و کودکستان در چیست؟
در پیشدبستانی ما دو دورهٔ پیش یک و پیش دو داریم. پیش یک را کودکان ۴ تا ۵ سال تشکیل میدهند و پیش دو مربوط به کودکان ۵ ساله است. اما در تقسیمبندی جدید، سازمان این دو دوره را برای کودکی در نظر گرفته است:
- دورهٔ اول: ۰ تا ۳ سال
- دورهٔ دوم: ۳ تا ۶ سال
سازمان برای دو دورهٔ کودکی چه سیاستی را در پیش گرفته است؟
در دورهٔ اول سیاست بر خانوادهمحوری و ورودنکردن کودک به کودکستان و فضای دور از خانواده است. بنابراین در این سن، قرار نیست که همهٔ بچهها به کودکستان بروند و تنها آنهایی بروند که ضرورتی در خانوادهشان ایجاب میکند. اما در اساسنامهٔ سازمان، دورهٔ دوم مخصوص تربیت رسمی و ساختاریافته است و بر آن تأکید میشود. در اساسنامه آمده است که در بازهٔ هفت سالهای بتوانیم تمام بچههای ۳ تا ۶ سال را به کودکستانها بیاوریم و تحت پوشش قرار دهیم. یعنی در دورهٔ دوم، سیاست انبساطی است و میخواهد همه را در بربگیرد.
آیا در دورهٔ کودکی، آموزش الفبا و اعداد و اشکال هم به کلی منع میشود؟
بله آموزش مستقیم اینها منع میشود. اما اگر بخواهیم به معیاری برای تشخیص برسیم، این است که وقتی کودک سؤال میکند، آمادگی پذیرش را هم دارد. اینجاست که ما میتوانیم به عنوان مربی به او یاد بدهیم و مکالمات آموزشی هم در این برهه بدون اشکال است. مثلاً وقتی او میگوید این میوه چه شکلی و چه رنگی است یا این چه حرفی است و چطور نوشته میشود، ما مجوز داریم گفتگوی آموزشی را شروع کرده و اشکال و اعداد و الفبا را به او آموزش دهیم.
درواقع زمانی همهٔ برنامه آموزشی است و وقتی دیگر، در تبادل و تعامل، آموزشی هم صورت میگیرد که در نسبت با کل برنامهٔ آموزشی حجم ناچیزی دارد. معیار سؤالپرسیدن کودک هم معیار مناسبی برای تشخیص است و کاملاً فردی است.
«ما نباید استثنائات را مبنای برنامهریزی تربیتی و درسی قرار دهیم»
موضع برنامهریزی نباید بر اساس استثناها پیش برود و زاویه نگاه ما این است. بنابراین آموزش الفبا و اعداد و اشکال، جزو برنامههای تربیتی دورهٔ کودکی نیست؛ اما اگر بچههایی دربارهٔ اینها سؤال کردند و درخواست آموزش داشتند، مربی بسته به نیاز، آموزش آنها را برای بچهها آغاز میکند.
وقتی جناب آقای محمدحسین طباطبایی، بهعنوان حافظ قرآن در ۵ سالگی مطرح شد، خیلی از خانوادهها علاقهمند شدند که بچههای خودشان را به دورههای حفظ قرآن بفرستند. بعد بچهها نمیتوانستند حافظ شوند و پدرومادرها تعجب میکردند! درصورتیکه محمدحسین طباطبایی در حفظ قرآن استثنا بود و ما نباید با استثناها قاعده بسازیم. در مسئلهٔ آموزش حروف و اعداد و اشکال هم همین است. جای آموزش اینها در کلاس اول به بعد است و اگر بچههایی به یادگیری اینها علاقه نشان میدهند و استثنا هستند، نباید برمبنای آنها قاعده و برنامهٔ تربیتی وضع کنیم.
آیا آموزش قرآن هم حکم آموزش الفبا و اعداد و اشکال را دارد؟
اگر بحث آموزش حروف و الفبا مدنظر باشد، فرقی ندارد که این الفبا، فارسی، عربی یا انگلیسی باشد. آموزش خط مربوط به آموزش رسمی و دبستان به بعد است. اما ممکن است با زاویهنگاه قصه و معانی به قرآن بپردازیم و اینها قابلیت قرارگرفتن در ساختار تعامل مربی با کودک را دارد. اگر پرداختن به قرآن بتواند، مصداق بازی قرار بگیرد، اشکالی ندارد و ما نمیگوییم چون قرآن است، منع آموزش دارد! اینکه ما رویکرد قرآنآموزی داریم یا ایجاد انس با بعضی داستانهای قرآنی و کلیدواژهها، متفاوت است و در حالت دوم، هیچ منع و حصری نداریم.
فعالیتهایی مثل داستانخوانی و کتابخوانی کمی از فضای بازیمحور دور میشوند و هدفمندی در آنها پررنگ میشود. اینها در کدام بخش نظام تربیتی بازیمحور قرار میگیرند؟
تعریف ما از بازی چیست؟ اگر تعریف درستی از بازی داشته باشیم، هیچ کدام از فعالیتهایی که با بچهها انجام میدهید، نمیتواند خارج از قاعدهٔ بازی باشد. اسمش شاید بازی نباشد؛ اما حقیقتاً بازی است. بازی فعالیتی لذتبخش، نشاطآور، با هدف مشغولیت و سرگرمی و غیرالزامآور است. مثلاً نمایش و داستان همهٔ اینها را دارد. اگر بازی را تنها بدوبدو بدانیم، بله اینها بازی نیستند. این تعریف از واژهٔ «لَعب» میآید. یعنی هر فعالیتی که دوستداشتنی و لذتبخش است و هدف و نتیجهٔ خاصی را دنبال نمیکند. البته اگر اجبار در آن باشد، بازی نیست. بنابراین بازی غیراجباری هم هست.
چه زمانی میتوانیم انتظار داشته باشیم رویکرد بازیمحور در کودکستانها جاری شده باشد؟
اساساً موضوعات اجتماعی از رسوم اداری خیلی پیروی نمیکنند و نباید هم بکنند. اینها درواقع یک سری تغییر مسیرهای اجتماعی هستند. ما در کشور اغلب با پدر و مادری مواجهیم که هر روز صبح بچه را برای یادگرفتن چیزی از خواب بلند میکند و وقتی ظهر برمیگردد از او میپرسد چه چیزی یاد گرفتی. ما از این پدر و مادر که وقتی به مربی و مدیر کودکستان میرسد، میگوید برنامهٔ آموزشی شما چیست، انتظار نداریم بهسرعت با جملهٔ «امروز خیلی بازی کردیم و خوش گذشت» بچهاش خوشحال و شاکر باشد!
سازمان ملی تعلیموتربیت کودک، برای پیشبرد و فرهنگسازی رویکرد بازیمحور چه کارهایی انجام داده است؟
- ما داریم زیرساختهای قانونی جاریشدن رویکرد بازیمحور را ایجاد میکنیم. به این معنا که در آییننامهٔ فضا و تجهیزات، با ادبیات «مکان بازی» حرف بزنیم؛ نه با ادبیات «مکان آموزش». در ادبیات تخصصی مخصوص این آییننامهها درصدد گنجاندن ادبیات بازیمحور هستیم.
- ما در حال تدوین آییننامه و چهارچوب تولید طرح و برنامههای تربیتی در حوزهٔ کودکی هستیم. آییننامهای که میگوید اگر مجموعهای خواست برنامه و طرحی را تولید کند، باید چگونه و با چه معیارهایی این کار را انجام دهد. این آییننامه با همین نگاه بازیمحور در حال تدوین است.
- کار بعدی، پژوهشی گسترده روی ادبیات علمی بازی است. یعنی در حال تولید یک پشتیبانی نظری و گفتمانی از فضای بازیمحور هستیم.
- پروژهٔ بعدی استخراج و ترسیم راه و روشهای تربیت مربی بازی است. یعنی بخش تربیت مربی نیز، با دید بازیمحوری و آمادگی مربی برای این رویکرد در حال پیشرفت است.
با توجه به اهمیت رویکرد بازیمحور در تربیت، چه توصیههایی برای والدین و مربیان دارید؟
به نظرم بخشی از این فضا، آن فطرت انسانی آدمهاست. ما مقداری از فطرتهای انسانی به فطرتهای مهندسی و قالبریزیشده حرکت کردهایم. برای همین از این جهت ممکن است سختمان باشد که به بچه چیزی یاد ندهیم! ادبیات مادر و پدرها هر روز بعد از کودکستان این است که «امروز چه چیزی یاد گرفتی؟». این به ساختار ذهنی و فرهنگ جاری و ادبیات محاورهٔ ما ایرانیها برمیگردد. چون به پیشرفت علاقه داریم و در بعضی حوزهها مقداری عقبماندگی علمی هم داریم، انگار فکر میکنیم همه باید همیشه در حال یادگیری باشیم تا جهان اسلام را از عقبماندگی نجات دهیم!
ما باید متوجه باشیم که داریم تربیت میکنیم و الزاماً آموزشدادن به معنای رشددادن و زمینه را برای رشد آماده کردن نیست. اگر علم آب و وجود کودک گیاه باشد، آب را باید به اندازه و بهوقت، به گیاه داد. اگر زیادی آب بدهیم، همین آبی که مایهٔ حیات است، باعث ممات ریشهٔ وجودی او میشود.
بخش دیگری هم به تواناییهای مربی برمیگردد. او باید خودش را از الگوهای پیشساخته آزاد کند و خودش باشد. اگر خودش باشد، وقتی در کنار کودک قرار میگیرد، خلاقترین و بهترین و جذابترین پیشنهادات را از خود کودک میگیرد. اینجاست که هنر مربیگری شیرینترین و بهترین لحظات را برای او رقم خواهد زد. یک مربی که ظهر از سر کار برمیگردد و خسته است، معلوم است که یک مربی حرفهای نیست. اما آن مربی که بعد از کار، با احساس آسودگی و عشق و لذتی به خانه برمیگردد، یک مربی حرفهای است.
شما خودتان را یک مربی حرفهای میدانید یا نه؟ در قسمت نظرات، از تجربههای خود در زمینهٔ بازیمحوری در تربیت کودک برای ما بنویسید.